بخش مهمی از رخدادهای روانی ما در اختیار بعدی از روان ماست که تقریبا هیچ تسلطی از سوی خودآگاه بر آن نیست. این بعد ناشناخته را اصطلاحا ناخودآگاه می نامند که بسیار پیچیده و ناشناخته است. استقلال اراده خواسته ایست که بشر تا کنون در رسیدن به آن ناکام مانده است و بررسی های روانشناسانه گواه آن است که انسان به اصطلاح خردمند غالب رفتارش ناشی از عقلانیت نبوده و بیشتر تابع احساساتی است که منشأ آن ناخودآگاه است. بر این اساس هیچ انسانی نمی تواند ادعا کند که خودش را کاملا می شناسد و بر خودش مسلط است.
وظیفه انسان در قبال این وضعیت عبارتست از این که بیشترین کوشش را برای شناخت خودش مصروف دارد و از سوی دیگر برای کنترل بیشتر بر خود، جهان بینی روشن و قابل دفاعی برای هدایت زندگیش کسب کند و هدایت روانش را از طریق ایجاد تعادل مناسب بین عقلانیت و احساسات مبتنی بر جهان بینی و خودشناسی اش قرار دهد.
از آنجا که هیچ کس نمی تواند بگوید کاملا خود و جهان را شناخته باید مرتباً یافته هایش از خویشتن و جهان را بر دستاوردهای شخصی و بشری فارغ از زمان، مکان و فرهنگ ارائه کند و مرتباً خود را بازیابی و باز تعریف کند. این فرآیند را نویسنده اصطلاحاً « زیست محققانه » می نامد که لازمه تحقق هویت انسان است. هویت انسان یک هویت ایستا و مانا نیست بلکه هویت انسان یک هویت شونده و نیازمند آن است که همواره از طریق ارتقاء خردمندی به بهبودی برسد.
در کنارِ ویژگی فوق جهان بینی منتخب ما باید بر حیات ما اثر خوب گذاشته و در ما احساس شادابی، مطلوبیت و بهبودی و رشد ایجاد کند. اگر به هر دلیلِ موجه امکان فراهم آوردن چنین جهان بینی برایمان میسر نیست باید به تصویری دست یافت که برایمان خوش آیند باشد.
دیدگاهی بنویسید